خاطرات من و بچه ها

😍

امروز ۳۵ هفته و ۶ روز از بارداری من میگذره تقریباً یک ماه پیش بود که در سی و دو هفتگی بستری شدم با خودم فکر می کردم واقعاً میشه مرخص بشم و به ۳۶ هفتگی برسم روزهای پر استرسی بود الان واقعاً خوشحالم از این که به یاری خدا روزهای سخت گذشت و هر لحظه به تولد پسر عزیزم نزدیک تر میشیم همسر جان دیگه طاقت نداره و به نظر خودش میگه باید ۲ هفته دیگه برای سزارین بریم اما ما تا ۲۰ آبان شاالله باید صبر کنیم پسر عزیزم بی صبرانه منتظره تولدت هستم
27 مهر 1398

این روزها

فصل جدیدی از زندگی ما این روزها برقراره من  در روزهای استراحت در منزل و محیا هر روز به مدرسه و همسر جان بعد از انتقالی در شهر خودمون به سر کار می ره. من در این ساعت همیشه سر کار بودم اما الان بدرقه کننده بقیه هستم. تا یک ماه دیگر انشالله عضو جدید خانواده که اضافه شد فصل جدید دوباره باز میشود و روزهای جدید،تجربه جدید ایجاد می شود به امید آن روز ها...
17 مهر 1398

پسر عزیزم نازنینم دوست دارم به موقع در آغوشم باشی انشاالله مثل خواهرت محیا انسانی راستگو باهوش مهربان و انسان دوست باشیم گل مادر بی صبرانه منتظر دیدنت هستم اما دوست دارم به موقع و صحیح و سالم در کنارم باشی. خدایا خودت به ما کمک کن همیشه کنارم بودی این بار هم کنارم باش
7 مهر 1398

من میتوانم

امروز ششم مهر و تقریبا پنج روز پیش ، اول مهر روز سختی برام بود ساعت ۵ عصر از خواب بیدار شده بودم که متوجه شدم انقباضات رحمی دارم هر لحظه احساس می کردم شدیدتر شده سریع رفتیم زایشگاه آخه  ۳۲ هفته باردار بودم خیلی نگران بودم انقباضاتم چک شد نوار قلب از بچه گرفتن رزیدنت زنان گفت با این انقباضات ممکنه حتی عمل بشی حتی تصورش رو هم نمیکردم که به این زودی بشه و یه بچه نارس به دنیا بیارم خلاصه دو روز بیمارستان بستری شدند با داروهای مختلف انقباضات کنترل شد و بعد مرخص شدم الان استراحتم. دوستان عزیز دعا کنید برام تا بچه برسه و بدنیا بیاد .استعلاجی گرفتم و انشاالله تا پایان بارداری تو خونه هستم دعا کنید وضعیتم بهتر بشه البته من از خدا می خوام و به این هم م...
6 مهر 1398
1